جوانان ولایتمدار بندر مقام

ساخت وبلاگ

 


 بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

 

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده
و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری
و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟

 

 

بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟
چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه!
دوست داشتن به دله

 دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟
حرف شوهرت رو باور می کنی؟

 گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟
معلومه که دروغ میگه

 گفتم: پس حجابت….

اشک تو چشاش جمع شده بود

روسری اش رو کشید جلو

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره

از فردا دیدم با چادر اومده

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره

 

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.

منبع:یه بچه حزب اللهی

 

 

جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : حجاب,عفاف, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1391 ساعت: 17:21

آئینهای شادی شاید یکی از کاربردهای مهم ساز « دهل دوسر » در موسیقی نواحی جنوب ،‌ حضور آن در آئین‎های شادی مردم جنوب نظیر آئین مولودی و یا شرکت آن در سایر قسمهای موسیقی بومی جنوب است . ارتباط آن با موسیقی‎های نشاط‎آور مطربان جنوب از یک طرف و تنوع آن ،‌ بسته به منطقه جغرافیایی ، دسته‎بندی و بحث راجع به آن را بسیار دشوار و مفصل ساخته است . به عنوان مثال در موسیقی بوشهر که به لحاظ غنا ، یکی از غنی‎ترین موسیقی نواحی ایران محسوب می‎شود ، قطعات زیادی وجود دارند که « دمام »‌ به عنوان یک ساز کوبه‎ای ، نقش اساسی ایفا می‎کند . قطعاتی نظیر« چوپی بوشهری» و«شکی» که با نی‎جفتی و دمام نواخته می‎شوند یا فرم‎های «مولودی» و «چوبی چهار دستمالی» همگی از فرم‎های موسیقی بوشهر هستند که، دمام در آن حضور دارد . در میان مناطقی که به آنها به جستجوی ساز دمام رفتیم ، یک محدوده جغرافیایی به لحاظ مردم‎شناسی آئین‎های شادی ، بسیار جالب توجه و منحصر به فرد به نظر می‎رسید . گاوبندی یکی از شهرستانهای کوچک حد فاصل کنگان و بندرلنگه است . این شهرستان ، دارای بندرهای متعددی درحومه است که بندر مقام ، بندر نخیلو ،‌ مچاهیل و … از آن جمله‎اند . طبیعت خشک و کویری ، مذهب سنی و در بعضی مناطق شافعی ، فرهنگ عربی ـ آفریقایی و … از خصوصیات این مناطق هستند . در حومه گاوبندی و بندرهای کوچک اطراف آن ،‌ شغل اصلی مردم صید و صیادی است و گویی هنوز راههای زندگی شهری به این مناطق گشوده نشده است ، چه ،‌ بعضی مناطق آن از داشتن جاده آسفالت نیز محروم‎اند و همین است که باعث می‎شود فرهنگ این نقاط بیشتر از مهاجرین کشورهای عربی و آفریقایی تأثیرپذیرند نه از فرهنگ ایرانی و داخل کشور . نوازندگان و مطربان این نواحی به دو دسته تقسیم می‎شوند : دسته‎ای موسوم به «سیاهان» و دسته دیگر موسوم به« جت‎ها» . جت‎ها قومی هستند که زنگین‎پوست می‎باشند . نژاد آنها ،‌ رنگ پوست و نوع پوشش آنها ، کولی‎ها را تداعی می‎کند که بنا به روایت‎های تاریخی ( و نه شاید مدارک مستدل ) این قوم از هند می‎آیند . سابقة حضور آنها در این مناطق به سالهای دور برمی‎گردد .موسیقی آنها شامل سازهای کوبه‎ای یک طرفه ( که خود به آن « تیمپو » می‎گویند ) و نی ابنان است و نسبت به موسیقی سیاهان و کمتر مورد اقبال است . در حوالی کنگان اصطلاحاً‌ به این موسیقی ،‌« سه تلو » می‎گویند . و اما « سیاهان » ،‌ منشأ آنها مشخص نیست . اما هر کدام در مورد اجداد خود چیزی می‎گویند . «‌ ماجر» که از نوازندگان سیاه ،‌ روستای مچاهیل است می‎گوید ،‌ پدرش از جزیره « جزء‌ »‌ ( که در دریای سرخ و نزدیکی « جده » ) قرار دارد به این مناطق مهاجرت کرده است . پدر او تفنگچی محافظ شیوخ بوده است و برای محافظت از جان آنها با آنها به این بندر مهاجرت کرده و سپس در آنجا ساکن شده است . «سالم تهنون» نوازنده چیره‎دست نی‎انبان بندر مقام ،‌ می‎گوید که پدرش « کلّاف » بوده است ( لنج‎ساز ) و آنها در بندر « چیرو »‌ زندگی می‎کرده‎اند و سپس در دوران کودکی او ،‌ آنها در این مناطق ساکن شده‎اند . مشهورترین و زبردست‎ترین نوازنده نی‎ابنان در این مناطق ، «‌ خماس » نام داشت . او چند سال پیش به علت بیماری ریه ،‌ جان سپرد .« خماس » گروهی از سیاهان را هدایت می‎کرد که همراه با او دهل دوسر می‎نواختند . او حامل و حافظ نواهای قدیم سواحل جنوب از سالیان بسیار دور بود ، کسی که استادانی نظیر «‌ سویدان مبروک مصباح»‌ و « ابراهیم بوخلیل »‌ از دوران کودکی او را آموزش داده بودند و سالیان ( شاید نزدیک به سی سال ) بود که او به همراه گروهی از سیاهان ،‌ به مطربی و نوازندگی در این نواحی مشغول بودند . « خماس » ‌آخرین بازمانده این دسته از سیاهان بود ،‌ اما همچنان گروه مطربان سیاه در بندر مقام و مچاهیل به کار نوازندگی و مطربی مشغولند . «مچاهیل» از روستاهای حومه بندر مقام است . روستایی با 12 خانوار که اکثراً سیاه وتعداد اندکی از «جت » ها هستند . شغل مردم این روستا ، تنها مطربی ونوازندگی است ، اما بعضی از کنار آن به صیادی ویا «دامداری» نیز می پردازند . اکثریت مردم این مناطق شافعی هستند و امام جماعت نیز ندارند اما مطربان وسیاهان ، درمیان آنها از ارزش پائین تری برخوردارند . هیچ کدام از سیاهان سواد خواندن ونوشتن ندارند و تنها یک «ملا» که آن هم سفید پوست است ، هرهفته به روستای آنها می رود تا به آنان «خواندن قرآن » بیاموزد . وقتی به روستاهایی نظیر «مچاهیل» می رسیم . این موضوع به ذهن ما خطور می کند که « موسیقی» درهرجایی ممکن است اتفاق بیفتد ، حتی درنقاطی که هیچ امکانات ارتباطی با تمدن شهری امروزی وجود ندارد. اینجا موسیقی دربدوی ترین شکل خود ، ایجاد می شود وموسیقی برای آنها نه تنها یک نیاز بلکه یک نوع زندگی است . موسیقی که سیاهان اجرا می کنند، موسیقی مراسمات شادی وطرب است. درگذشته نه چندان دور این موسیقی خاص روزهای تولد بزرگان دین و مولودی ها بوده است. هنوز ، دربندر کنگان وسیراف ، نوازندگان نی انبان ودمام این موسیقی را به عنوان مولودی می شناسند ، هرچند آنچه آن ها می نوازند ، ازفرم بدوی آن که در«مچاهیل» و «مقام » رواج دارد فاصله بسیار دارد . سیاهان امروزه این موسیقی را درعروسی ها ختنه سورها وشادیهای دسته جمعی مردم منطقه اجرا می کنند . سازهای آنها شامل : نی انبان و 6 تا8 دهل دوسراست . همراه با نواختن رقص های مخصوصی همراه با موسیقی اجرا می شود که برای هرکدام برحسب شکل آن اسم خاصی دارند . برای مثال رقص « دلیل غراب» رقصی است که مردهای زن پوش با لباس زنها مانند کلاغ می پرند وهمراه بانی انبان ودمام ، می رقصند (احتمال می رود که درگذشته این رقص بوسیله زنها اجرا می شده ، که با توجه به بافت سنتی مذهبی این مناطق ، امروزه آن بوسیلة مردهای زن پوش اجرا می شود ) . رقص دیگری که به آن « لنگابی» گفته می شود توسط نوازنده نی انبان اجرا می شود که درآن نوازنده مانند « شتر» ی که روی زمین می غلتد ، روی زمین می غلتد ومی نوازد . تمامی نواها ورقصها از زندگی خود مردمان این مناطق گرفته شده است که ما را هرچه بیشتر به «بدوی» بودن ودست نخورده ماندن این موسیقی رهنمون می سازد . «شتر» در زندگی مردمان این مناطق نقش اساسی ایفا می کند و نوای « لنگابی» خود وام گرفته ازاین عنصر اساسی زندگی آنهاست . ازنواهای معروفی که درهنگام اجرای مراسم نواخته می شود ، نوای موسوم به نوای «خمیری» است . نوای « خمیری» نوایی است که همه نوازندگان دهل ونی انبان با ان دم می گیرند ومی رقصند ومردم را همگی دعوت می کنند تا در رقص دسته جمعی شرکت کنند . این نوا ، درشروع مراسم نواخته می شود . ازدیگر آواهای مشهور مطربان سیاه می توان به نوای « دستمالی» ، «صاحب کاسه» ونوای« داربازی» اشاره کرد. سیاهان با نوای دستمالی رقصهایی را با دستمال انجام می دهند که شباهت چندانی به رقصهای دستمالی عشایر داخل ایران ندارد بلکه بیشتر به رقصهای بومیان آفریقا می ماند . نوای « صاحب کاسه» به این علت نامیده شده است که به طبل کوچکی به همراه دهل ها می نوازد ، «صاحب کاسه» می گویند . (این ظاهراً همان سازی است که دربندر لنگه به «مرواس» ودرقشم ومیناب وبندرعباس به « کسر» مشهور بود و درآئین دمام بوشهر « اشکون» کار آن را انجام می داد) نوای دیگر ، نوای «داربازی» است که همراه با آن رقصندگان به «چوب بازی » می پردازند . « چوب بازی» آن ها شباهت زیادی به «چوب بازی» عشایر فارسی دارد که مشخص نیست از آنها وام گرفته شده است یا خیر. مراسم شادی وعروسی سیاهان ، 2 روز و2 شب به طول می انجامد و آن ها دو روز ودوشب می نوازند . شب اول شامل حنابندان وسرتراشی وشب دوم ، مراسم عقد وعروسی است . «ماجد» نقل می کند که درگذشته نه چندان دور ، نوازندگان نی انبان ودهل ، برهند به نواختن می پرداختند ، اما اکنون سالهاست که بواسطه تغییر فرهنگ عامه مردم ، آنها دشداشه می پوشند . « دشداشه» لباس محلی «اعراب» است ، اما آنها به واسطه فرهنگ عربی آن را نمی پوشند ، بلکه می گویند ، چون راحت است آن را می پوشیم . موسیقی درزندگی « سیاهان» این مناطق ، نقش اساسی ایفا می کند . « موسیقی» شغل اصلی آنهاست وشتربانی ودامداری وصیادی شغلهای فرعی آنها محسوب می شود . حتی درحین کار وبخصوص صیادی ، آنها موسیقی ها ونواهای بخصوصی اجرا می کنند که خود درنوع خود جالب توجه است مثلاً هنگام آئله (کشیدن توربه سمت قایق را اصطلاحاً آئله می گویند ) نوایی که همگی با هم می خوانند ، « حلیل المال» نام دارد . اشخاصی که برای کارصید به دریا می روند واحتیاج به کمک دارند با نوایی که «یاحی» نام دارد، مردم را به همکاری دعوت می کنند . تناقض درفرهنگ چند قومی که دراین مناطق زندگی می کنند وهمزیستی آنها (به نحوی که سفید پوستان این مناطق فرهنگی اساساً مذهبی وسنتی دارند وسیاهان این سنتها را تا حدودی نادیده می گیرند وجت ها که اساساً فرهنگی غیرمذهبی دارند ) از نکات قابل توجه فرهنگ این مناطق است . موسیقی پایه واساس درفرهنگ عامه این مناطق محسوب می شود و « دهل دوسر» از سازهای مهم این نوع موسیقی . ساخت «دهل دوسر» دراین مناطق نیز صورت می گیرد و نحوه ساخت آن با آنچه در مورد بوشهر وقشم توضیح دادیم تفاوت چندانی ندارد . تنها تفاوت ایل است که برای ساختن « پیت» آنها از چوب « کنار» استفاده می کنند وبرای چرب کردن پوستهای دوطرف دهل ازروغن زیتون استفاده می کنند . سیاهان برای موسیقی خود احترام خاصی قائل هستند . معتقدند درزمان اجرای موسیقی هیچ کلامی نباید گفته شود وهیچ حرفی نباید زده شود ، نباید شوخی کرد یا درمورد موسیقی آنها با استهزاء سخن گفت . مطربان سیاه حومه بندر مقام ، نوازنده های بی نظیر موسیقی مطربی جنوب هستند . که آنها را با هیچ نقطه ای درجنوب ایران نمی توان مقایسه کرد . فرهنگ موسیقایی این منطقه بواسطه محرومیتهایی که هنوز برجا مانده وبا گذشت سالیان رفع نشده است ، ازگزند هجوم موسیقی های امروزی درامان مانده است وهنوز شکل « بدوی» واصیل خود را حفظ کرده است . جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : موسیقی جنوب و بندر مقام , نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 342 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:53

باله های شنا به سوی سرچشمه هستی است و پوشش های مهیج وزنه های سنگینی است که زن را غریق ژرفای مهیب دنیا خواهد کرد. نمونه های به حق پیوسته فرشته های حجاب را مشاهده کن که چگونه بر اجساد کنیزکان شیطان نگاه هایی عبرت آمیز دارند و بر هدایت خویش دل به سپاس حق مشغول ساخته اند. خواهرم! ویژگی های جسمانی زن از اسرار اوست و حجاب حافظ اسرار زیبایی های زن است. پس مبادا اسرار خود را بر نامحرمان افشا کنی که اسرار خود را نادیده انگاشته ای. انحصارگرایی زن به همسرش ستون عفاف اوست. زنی که زیبایی خود را طعمه چشم های نامحرم کند. انحصار به همسر را خدشه دار کرده است. خواهرم! دنیا خراب آبادی است که هر نقطه آن به نگاه های آلوده نا امن گشته است. اما فرشته های حجاب در محفل انس و یاد خدا در امنیتی بسر می برند که دیگران از طعم آن بی خبرند. ای گوهر آفرینش! زن چه نیکو مقامی دارد که فاطمه (سلام الله علیها) از افق او تجلی کرد و مریم و زینب (سلام الله علیهما) از آسمان او درخشیدند و آسیه و خدیجه(سلام الله علیهما) از هستی او طلوع کردند. پس گوهر وجود خود را به صدف حجاب زینت بخش که حجاب اسلامی از جلوه های زیبای بندگی است. ای به برترین حجاب آراسته! ای به کمال پوشش راه یافته که با کاسبرگ حجابت چون غنچه های نوشکفته روگرفته ای! چادر تو لبیک خالصانه به پیام حضرت معبود است که جز در پرتو عشقش به انتخاب آگاهانه آن نتوان رسید. خواهرم! فاطمه (سلام الله علیها) صراط مستقیم زن مسلمان است و پوشیدگی نمود بارز مکتب اوست. پس بکوش تا بر محور فاطمه (سلام الله علیها) چرخیده باشی که حضرتش فرمود: بهترین چیز برای زن آن است که به مردی نگاه نکند و مردی او را نبیند. خواهرم! نیک بدان که دین گلستان ارزش هاست و حجاب غنچه نوشکفته درخت تسلیم است. پس خود را به این غنچه زیبا زینت بخش که حجاب زیور تو و تو زینت آفرینشی. ای به زینت حجاب آرسته ای! ای به مقام عفاف باریافته که چون فرشته ای بر اریکه پاکی نشسته ای! صولت حجابت چشم ها را خاضع کرده است و سطوت حیائت دل ها را آرام کرده است. بگذار بگویم که تحقیر هوس ها بزرگت ساخته است. شکر خدای را که اینگونه خواسته است. خواهرم! تقوای الهی را به کام جان خود ریز تا عالم جانت گلستان گل های طاعت و تسلیم گردد و خیمه حجابت را برافراشته دار تا حافظ گلستان ارزشهایت شود. ای عاشق مدهای رنگارنگ! ای فریفته لباس های روشن و تنگ که از دنیا به شوق آمده ای! هیچ اندیشیده ای که این شوق، حزن آخرت را به همراه دارد؟ خواهرم! سادگی را زیور خویش ساز تا محتاج نگاه دیگران نباشی چرا که زنان جلوه گر فقیر نگاه دیگرانند. خواهرم! از لباس توری ونازک بپرهیز که طمع و تحریک نامحرمان را به همراه دارد و جامه ضخیم را سپر خویش قرار ده تا صفات و اسرار زیبایی های جسم تو را بپوشاند که امیرمومنان (علیه السلام) فرموده است: بر شما باد که لباس ضخیم بپوشید . براستی کسی که لباسش نازک باشد، دینش نازک است. ای نوگل گلزار دیانت که به تکلیف راه یافته ای! بر خود ببال که به نیکو مقامی بار یافته ای. پس غنچه وجود خود را به کاسبرگ زیبایی حجاب زینت بخش که غنچه بدون کاسبرگ امنیت و زیبایی ندارد. حجاب اسلامی مُهر عنایت حق بر قامت فرشتگان زمین است خواهرم! هویت زنانه خویش را پاس دار که خدایت تو را انسانی از جنس زن آفرید. پس از هرگونه جامه و حرکت مردانه بپرهیز که ارزش های تو ورای این اعمال است. ای به جامه مشکی آراسته که به حجاب زینت بخشیده ای! نیک بدان که رنگ مشکی نگاه شکن است و به بوالهوسان اخطار می دهد که حریم تو حریم عفاف است و در این وادی، هوس مرده است. چادر دامنه سرسبز قله های پاکی و صلابت است خواهرم! چادر خلعت زیبای رهروان وادی عشق است که طوفان هوس ها توان خلعت آن ها را ندارد. چرا که آنان معجون فهم و عشق و تسلیم رابه کام جان خود ریختند و چنین معجونی پادزهر هوس های آدمی است. خواهرم که به شکوفایی عالم جانت رو کرده ای!نیک بدان که رشد تو جز در تسلیم حق نباشد و عمران و آبادی جانت جز به تخریب لانه های هوس شکل نگیرد. پس اسرار زیبایی های سر و سینه ات را به مقنعه ای سپار که آن ها را از نامحرم بپوشاند و از روسری های نازک وکوتاه بپرهیز که اسرار تو را بر نامحرم افشا کنند. خدایت توفیق دهد جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : خواهرم! حجاب, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 156 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:48

تهاجم فرهنگی مثل خود کار فرهنگی کار آرامی است یک کار بی سر و صدایی است. اون کار بد اصلی اینی است که شما تو کوچه خیابون نمی بینی... گفت چه کار می کنی ؟ گفت دهل می زنم ، گفت چرا صداش در نمی آید ؟ گفت فردا درمیاد صدای دهل من !!! صدای فروریختن ناشی از تهاجم پنهانی و زیر زیرکی دشمن اگر شما ملت بیدار نباشید اگر شما عناصر فرهنگی بیدار نباشید خدایی نخواسته اون وقعی درمیاد که دیگه قابل علاج نیست ... مانعی نداره که یه جوانی را در اوج نیروی جوانی آدم بتوانه فاسد کنه وقتی تشکیلاتی وجود داشته باشه خوب دشمن داره این کارو میکنه الآن!!! از شهرستانها خبر دارم از شهرهای مختلف کشور خبر دارم خبرهای اینجوری رو به ما میدن ، روز شبی نیست که ما از این جور خبرها نشنویم این کارهارو کی داره میکنه ؟ دشمن ، یکی از راه های تهاجم فرهنگی این بوده که سعی کنند این جوون های مومن را از پایبندی های متعصبانه به ایمان که همان چیزهایی است که یک تمدن را نگه می دارد منصرف کنند همون کاری که در اندلس و قرن های گذشته کردند جوانها رو ریختند در عالم فساد و شهوت رانی و می گساری این کار الان دارد انجام می شود.... به ملت ایران عرض می کنم ای ملت بزرگ وشجاع ایران شما سالهاست باقدرت دشمنی را که انقلاب از این کشور بیرون راند پشت در نگه داشتید و نگذاشتید این دشمن از هیچ منفزی وارد شود به هوش باشید این معنی حرفای مکرر من در این چند ساله است که عرض می کنم به ملت ایران به مسئولان که دشمن درسدد نفوذ است هر پنجره ای پیدا کند نفوذ می کند ... گوشه ای از بیانات امام خامنه ای تاریخ دقیق سخن رانی را نتوانستم پیدا کنم. اگر به سخنان امام خامنه ای مسئولان گوش داده بودند وضعیت کنونی کشور آیا اینطوری بود؟ جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : حجاب,عفاف, تهاجم فرهنگی, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 165 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:37

حجاب فاطمی را پاس بداریم حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن. حجاب یعنی به همه ی نا محرمان و ظاهر بینان "نه" گفتن. دختران و زنان شایسته با آراستن خویش به "پوشش اسلامی" بزرگترین معلمان اخلاق و پاکی و فضیلتند. آنان که جسم خود را ارزشمندتر از آن می دانند که هر چشمی از آن بهره ببرد، بر مسند والای فضیلت نشسته اند. حجاب، عفاف وشخصیت ومتانت زن را نمودار می کند و او را همچون مرواریدی گرانبها در بر می گیرد. حجاب، سپری در برابر رهزنان گوهر عفاف است و موجب کمانه کردن تیر زهرآلود چشم ناپاکان. حجاب، دختران جوان و نوجوان را از طمع شکارچیان هوس حفظ می کند و آنان را در رسیدن به قله ی رفیع نیکبختی یاری می بخشد. دنیا در برابر گرفتن حجاب از زن، چیزی که سعادت و خوشبختی او را تآمین کند، به وی نداده است. دامن پاک حجاب از پلیدی ها پیراسته است. حجاب آوای ملکوتی جمال طلبی معنوی زن است. حجاب تلالو شبنم بر چهره ی زیبای گل است. حجاب تضمینی برای تداوم خط زیبای شرافت است حجاب تداوم بخش آیه های مهربانی متقابل همسران است. حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است حجاب سپری است قوی در برابر شمشیرهای تهاجم فرهنگی. حجاب سند اطاعت از فرمانده هستی است. حجاب زنجیری گران بر دستهای دیو گناه است. حجاب زنجیری گران بر دستهای دیو گناه است حجاب گامهای بلند انسان در کوچه های معانی است. وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف می سپاری، خدا تو را آبی می کند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک می برد ضامن فردای تو وجدان توست صورت زیبا فقط زندان توست عشق اگر خواهی ، قفس باید شکست هرچه زیبایش کنی ، مشکل تر است حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم به زلفانت بیاموز که بیرون ارزش دیدن ندارند. کس غنچه نهان شده دربرگ را نچید/ از بی حجابی است اگر عمر گل کم است. جاب نیمی از ایمان است. اصالت زن مسلمان عفت اوست که حجاب مهمترین رکن آن است. ای زنان زینت های خود را آشکار نسازید مگربرای محرمانتان . حجاب واکسن مقابله با تیر نگاههای آلوده. حجاب سنگری است محکم که زن را از نگاه مردان شیطان صفت مصون ومحفوظ نگه می دارد. حجاب بوته خوش بوی گل عفاف است. حجاب مصونیت است نه محدویت. حجاب یعنی حیای جوان باعفت. بدحجابی زن از بی غیرتی مرد است. کسی که عفت داشته باشد ارزش ومنزلتش زیاد خواهد بود. حجاب امن ترین پناهگاه زن حجاب بیانگروقارو افتخار زن است. زن درحجاب مانندگوهر در صدف است. حجاب رساندن زن به رتبه عالی معنویت. حجاب سرچشمه کمال زن است. چادربهترین نوع حجاب ونشانه ملی ماست. عفت باید درفکر نگاه، زینت، حجاب، زبان، چشم، گوش واندام تجلی داشته باشد. حجاب جاذبه خوبی ها ودافعه خطاهاست. ای زن به تواینگونه خطاب است زیبنده ترین زن حفظ حجاب است. حجاب مادر پاکیهاست. حجاب تلالو شبنم بر چهره گل حجاب مظهرعفاف است. حجاب دژوقلعه ای برای پاسداری از گوهر عفاف است. حجاب یعنی حیا وجوانمردی وشرف و آزادگی وبصیرت. حجاب ح= حریت، ج= جذبه، ا= آبرو وشرف، ب= بندگی. حجاب یعنی حریت و آزادگی و افتخار وبندگی. حجاب برای زن تاج بند گی خداست. اقتدارزینب به حجاب او بود. حجاب مانع آلوده شدن جامعه به فساد است. حجاب عامل تحکیم خانواده وکاهش آسیب های اجتماعی. هیچ کس نمی داند من چقدر خوشحال شدم که رسول خدا (ص) مرا از ظاهر شدن در پیش چشم مردان معاف کرد.(حضرت فاطمه «س») زن با حجاب همچون مرواریدی در صدف است. غنچه ای تا هست پنهان در حجاب/می کند از او خزان هم اجتناب زنان مانند گل اند/ برمقام حفظ عصمت سنبل اند. حجاب = کاهش آسیبهای اجتماعی. حجاب تضمین تداوم زیبایی وشرافت است. در تصویر حکاکی شده برسنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست،هیچ کس سوار بر اسب نیست. هیچ کس رادر حال تعظیم نیست. در بین این همه پیکر تراشیده شده حتی تصویر برهنه نیست یادمان باشدکه چه بودیم وچه شدیم. خواهرم استعمار قبل از هر چیز از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من (پیام شهدا) در فرهنگ لغات خود حجاب را پاکی صداقت معنا کن در فرهنگ لغات خود حجاب را آیینه نادیده معنا کن. همیشه گوهر انسانیت را در حجاب جستجو کن. زن بخاطر ارزش وکرامتی که دارد باید با رعایت حجاب محفوظ بماند و خود را حراج نکندو در بازار سوداگران شهوت خود را به بهای چند نامه ونگاه ولبخند نفروشد. خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت داده ام( پیام شهدا) حجاب دژی است در برابر یورشهای شیطانی. یک گل خوش رنگ ویک گل خوشبو/از خس و خاشاک پنهان کند رو چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلوده دنیاست. فرمان خدا قول نبی نص کتاب است/ از بحر زنان افضل طاعات، حجاب است. حفظ چادر حفظ دین و مذهب است/ شیوه زهرا و درس زینب است. تا شهوت نفس در نهاد بشراست در کشف حجاب صد هزاران خطر است. تیری است نظر،ز تیرهای ابلیس این چادر درمقابلش چون سپر است. گل عفاف در بوستان حجاب می روید وعطرپاکی وجود زنان محجبه را قیمتی می کند. نمی دهد اجارت چشم ها را به سیرو سفر/حجاب چهره تو و سربه زیری و وقارت. زن عفیف زیباست وعفتش به او قدرتی می دهد که قوی ترین مردان در برابر او به خضوع وادارمی کند. حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند ازحقوق وارزشهایش دفاع کند. روی فرو پوش چون دُرّ صدف تا نشوی تیر بلا در هدف. سنگفرشهای وجود هر انسان خاکی به وسیله پوشش وحجاب از گزند علفهای هرز درامان می ماند. آنکه در حجاب چادر به سر کند یعنی فقط به حد حکم خدا نظر کند. حجاب سپری است در مقابل چشمان بوالهوسان وسدی محکم در برابر گناه. حجاب منشور والای اگاهی است. حجاب فریضه ای است که ترک ـن فرصت قضا ندارد. حجاب مهر عنایت حق برقامت فرشتگان زمین است. من حجابم، کشتی راه نجات، چشمه آب حیاتم، معنی آب حیاتم معنی صوم و صلاتم بر حریم عفت وناموس، من نیکو پا سبانم. ای پیامبربه زنان و دختران خودو زنان مومن بگو که خویشتن را به چادربپوشند (سوره احزاب آیه 59 ) حجاب تضمین کننده سلامت جامعه و مصونیت آن دربرابر حیله شیطانی وتهاجم فرهنگی است. زنان خوب میراث دارعفاف فاطمه ومریم اند دریغا که بازیچه هوس شوند و به ویروس گناه آلوده گردند. العِفَّه رأسُ کلِّ خَیر؛ عفت منشا تمام نیکهاست. ثمره العفه الصیانه میوه عفت محفوظ ماندن است. هرشاخه ای که از باغ برون آردسر/ درمیوه آن طمع کند را هگذر/ بی حجابی مانند شاخه ای است بیرون از حصارباغ که طمع هر رهگذری رابه خود جلب می کند. والذینهم لفرو جهم حافظون آنان ((مومنین )) کسانی هستند که خویشتن را از بی عفتی حفظ می کنند. حجاب شما خواهران کوبنده تر از خون سرخ ما است..(وصیت شهدا) مروارید گرانبهاو صدف وجودت رابرنامحرم مگشا. با حجاب، زیبا تر بودن را تجربه کنید. حجاب آسمانی ترین راه به مدینه ی فا ضله است. پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم/ زلف بر بادنده تا ندهی بربادم. حجاب صدف است که از گوهر وجودی زن محافظت می کند. غنچه زیباست چون گلبرگها را در میان گرفته و حجاب زیباست چون تو را در بر گرفته. حجاب دستوری قرآنی و قانون الهی وتکلیف انسانی وبرنامه اخلاقی است. کس غنچه نهان شده دربرگ را نچید/ از بی حجابی است اگر عمر گل کم است. حجاب یعنی وقار فاطمه (س). حجاب یک فرهنگ است که شهدا نیز به آن افتخار کردند. حجاب حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی است. حجاب وعفاف یکی از محورهای زندگی قرآنی است. حجاب همان اندازه حیاتی است که آب. حجاب نشانه شخصیت انسان است. خواهرم حجاب تو بها است نه بهانه. برای هر چیز زکاتی است وزکات زیبایی پا کدامنی وحجاب است. زنان باحجاب مرزبانان شرف اند. حجاب برتر به زنان ما عفت به مردان ما غیرت و به جامعه ما عزت می بخشد. به زلفانت بیاموز که بیرون ارزش دیدن ندارند. حجاب محافظی ستبر است که از غنچه عفاف حفاظت می کند. حجاب صدفی است که گوهر عفت را حفظ می کند. حجاب زن کوبنده تر از خون شهید است. حجاب کلید نزدیکی به فاطمه زهرا (س) است. زیباترین هدیه خداوند به زن حجاب است. حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم. حجاب مایه عفت زنان است. حجاب تیر جانسوزی به چشم دشمن است. جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : حجاب,عفاف, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 164 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:33

کبوتر , با آن پاهای پر اندود با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش اوج می گرفت و شاد از آزادی اش بالا و پایین می رفت در آسمان آبی بالا , پایین صدای بر هم خوردن بالش گوشنواز بود و آرام بخش پرپرپرپر ... پرپرپرپر کبوتر , بی پروا و گستاخ در فرودی بی مهابا و شتابان با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی تق ... تماشایش هم درد داشت اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم بزرگ می شود و کاری تر درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود اینکه کسی می گوید : - می فهمم . شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان دو بالش باز و سرش تابیده به عقب سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان را می کوبد به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان , بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست , چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ... قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف چشمانش دو دو می زد بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد گردنش تا خورد به عقب انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند عقب عقب رفت قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان چکید روی زمین تالاپ .... به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند بق بقو ... بق بقو پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان شاد و بی پروا و آزاد چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟ زندگی همین است چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود ساده و سخت گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی همیشه اینطور شروع می شود خسته و نحیف و نومید افتاده ای که کسی از در می آید با لبخندی و واژه هایی عطر آلود تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند تمام می شود گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن , و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک ساعتی بعد هم هیچ هیچ هم بر جای نمی ماند کدام مقصرند ؟ کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟ یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟ و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟ به راستی که هیچکدامشان زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت ... جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : داستان, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 158 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:26

این بزرگترین هدف اومدن توست به این دنیا باید بتونی بعد از مرگت لایق ملاقات خدا بشی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نفرین دامـن خـودت رو مـیگـیـره - نفرت و کینه وقـتـی کــسـی رو نفرین مـی کـنی - شـایـد داری خـودت رو نفرین مـی کـنی از خدا عـاجـزانـه مـیـخـوای خطاهای خـودت رو بـبـخـشـه و بـه هـیـچ وجـه عـذابــت نکــنـه امـا خودت بـنـده هاش رو لعـنت می کـنی و عـلاقـه داری بخاطر اشتباهشون به شـدت عـذاب شوند اگـه بـنـده هـای خـطـاکـار خـدا رو نـفـریـن کـنـی بـا خـطـاهـای خـودت بـا هـمـیـن خـشـونـت بـرخـورد مـیـشـه و اگـر بـبـخـشـی خـدا رو بـخـشـنـده تـر خـواهـی یـافـت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آدمک های اطـرافـت رو خـودت خلق مـی کـنـی کردار ناپـسند تـو ، وقـتـی بـسـوی تـو بـاز می گـردنـد گـاهـی در رفتار اطـرافـیـانـت نـمـود پـیـدا می کـنـنـد یـعـنـی در شـخـصـیـت اون هـا مـتـجـلـی مـیـشـونـد یکـدفـعـه خـدمـتکـار مـنـزلـت تـبـدیـل بـه یک خـون آشـام مـیـشـه و مـثـل مـامـور جهـنـم کـه مـامـوریـت خـاصـی داره بــا چـاقـو بـه جـونـت می افـتـه یـا هـمـسـایـه ات در یک اتـفـاق سـاده - دشـمـنـت مـیـشـه و مـثـل مـامـور جـهـنـم کـه مـامـوریـت خـاصی داره یک عـمـر آزارت مـیـده یـا یک هـمـسـر بـی اخـلاق وارد زنـدگـیـت مـیـشـه و روزگارت رو سـیـاه مـیـکـنـه آگـاه بـاش خالـق رفـتـار آدمک هـای اطـرافـت کـسـی نـیـسـت جـز کردار خـودت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پـشـت پـرده دنیا کـیـه ؟ مـیـتـونـی بگی سیل خونه اش رو ویران کـرد - یـا بگی خـدا بـوسـیـلـه سیل خونه اش رو ویران کرد مـیـتـونـی بگـی کائنات از طـرف انـتـقـام گـرفـت یـا بگی خـدا بـوسـیـلـه کائنات ازش انتقام گرفـت چـون کـائـنـات هـم مـخـلـوق و ابـزار خـداسـت مـیـتـونـی بگـی فـلان اتـفـاق بـدادش رسـیـد - مـیـتـونـی بگی خـدا بـوسـیـلـه فـلان اتـفـاق بـدادش رسـیـد مــیـتـونـی بگـی انرژی منفی در زنـدگـیـشـه - یـا بگـی بـخاطـر ظـلـمـش ، چوب خدا تـو زنـدگـیـشـه مـیـتـونـی بگـی ماشین زد تـوی کـمـرش - یـا بگی خـدا زد تـوی کـمـرش ( بـوسـیـلـه مـاشـیـن ) نقش خالق عالم رو ــــ در جهانی که آفریده ، نادیده نگـیـر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صـیـد در دسـتـرس تـو پـیـر مـرد هـمـسـایـه کـه مـرگـش فـرا رسـیـده ، راه دیگـه ای نـداره جـز ایـنکـه ۵۰ مـلـیـون تـومان پول نـقـد رو که بـایـد بـه فـرزنـدش “که در خارجه” بـده بـه تـو امانـت بـده تـا فـرزنـدش بـیـاد و از تـو بگـیـره چـیـزی رو که بـاورت نـمـیـشـد بـدست بـیـاری در یک اتـفـاق کـه اصلا اتـفـاقـی نـیـسـت و کاملا حساب شـده اسـت در دستـرس تـو قـرار مـیگـیـره تـا آزمـایـش بـشـی تـا قــدر و میزان ارزش خودت رو نـشـون بـدی الـبـتـه شایـد هـم موفق بـشـی در اون صورت مـیـتـونـی انتظار یک عـمـر آرامـش خاطر رو ، از روزگار داشته بـاشی این آیه با معـنا رو بخون خدا شما را به چیزی از صید ، که در دسترستان قرار میدهد می آزماید “ تا معـلوم کـنـد “ چه کسی در باطن از خدا میترسد ( نه به زبان ) جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : خوشبختی انسان , نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 183 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:17

از صدای نخراشیده تراشیده ی مداح ، به امام حسین(ع) پناه می برم! آنچنان صدایش میزنم که گویی برادر دینی ام که روبه رویم سینه میزد ، بر انس گرفتن من با حسین حسین ومنقلب شدن قلبم با شنیدن این نام،غبطه می خورد .غافل از اینکه من از دست همین ملعونِ نادان حسین را صدا می زنم تا شاید فرجی شده و میکروفن در حلقش گیر کرده ، نفسش بند آمده و شهید راه کربلا لقب گیرد.چنان بر روحم سوهان می کشید که طاقتم طاق شد و همانطور که از دست امام حسین بخاطر آن همه صدا زدن و جواب نشنیدنش دلگیر بودم ، با چشمانی اشک آلود و دلی خونین از هیئت بیرون و در حالی که به خود قولِ شرف می دادم که دیگر هرگز پایم را در هیئتی ننهم ، به سمت دسته ی زنجیر زنی بر سر راهم رفتم . جلو تر که رفتم پیش قراولان ، با هلهله و شادی به سویم می آمدند . با دیدن چهرهای آن ها ، تبسمی بر لبم نشست . نمونه ای کامل از افراد عقب مانده از دانش و شعور؛ آن هم در قرن 21 . با آن سنج و دمامه های درپیتشان! نکته ی قابل ذکر دگر این بود که بعضاً آشنا بودند برایم و این تبسم مرا به لبخند نزدیک تر کرد . کسانی که هر روز می دیدم جلف بازی هایشان را ، هه! اکنون هم به همان کار مشغول بودند ! فقط با اسم دیگر و برای شخص دیگری . شکی نیست که اگر از اینان سوال شود دلیل کارشان را ، تنها جوابشان این خواهد بود : "برا امام حسینه! " و دیگر از من دلیل این کار را نخواهید . چرا که هیچکدام ،چه از زننده ی طبل ، چه دارنده ، چه خریدار ، چه فروشنده و بعضاً چه سازنده دلیل این رسم مزخرف را نمی دانند. اما اگر از من بپرسید ، میگویم از آلات موسیقی ماه محرم به شمار می آیند و سازنده ( یا شیوع دهنده )ی آن یحتمل نمی تواند جز رقاصی باشد که به زور چماق اسلام آورده و با این کارش هم لابد جز زدن ضربه ای شلاقی به گوش اسلام و باز نمودن راهی برای رقص خود وامثال خود ، نبوده است . حتی اگر در قدیم دلیلی جز این داشته باشد ، اکنون دیگر دلیلی جز مطربی برای مطربان در این ماه نیست ! ... طبل زنی، حواسم را به خودش جلب می کند و مرا از افکارات واهی ام رهایی می بخشد . شخصی که آنقدر کارِ خود را جدی و ممد حیات می دانست و با چنان جدیتی برآن طبل زبان بسته می کوبید که انگار اگر نکوبد زمین دیگر نخواهد چرخید وتمام کشتی های دنیا غرق خواهد شد ! و چنان قر به کمر می آورد و باسن مبارک تکان می داد که گویی... استغفرلله ... حیف که با خود قرار گذاشته ام که در این ماه از صحنه های مستهجن در امان بمانم. لذا می ایستم تا پیش قراولان گذشته و دسته ی اصلی خود را به من برساند . قبل از خودشان ، صدای آشنای شخصی می آید که برای عروسی اقوام همیشه از او بخاطر صدایش بهره می بردیم. همان شخصی که اکنون به روی وانت باری در حال زاری مصلحتی برای عزاداران مصلحتیست. ولی حرفه ی خوبیست ها! نان خانواده اش قطع بشو نیست ! هم در ماه حرام می خواند و هم در سایر آنها و هم در مجالس فاتحه که دیگر امروزه رسم است! اصلاً می گویند "پول توی کاره آزاده ها " اما منی که کله ام بوی قرمه سبزی میدهد را چه به فهمیدن اینجور مسائل ! همه چیز را باید لمس کنم تا بنیه به کار افتاده و در خود ثبتشان کند. علی ایها الحال ، آنان می آیند. با حالت های فجیح و غیر آدمیزادی . موجودات ترسناکی که گاهاً مانند مسیحی ها در جشن هالویین ، بر سر خود خاک ریخته اند و گِلمالی شده اند و یا جوری که انگار خون آشام به ایشان حمله کرده ، قسمت کمر پیراهن خود را دریده تا با سرخ کردن آن که انگار سالهاست رنگ بالِ آ(balea ) به چشم ندیده ، از مجلس ریا در این جا نیز بی بهره نباشند . کمی با ایشان جلو رفته ام تا آرایش دخترانی را که در حاله راهپیمایی پشت دسته بودند ، حیف و میل نشود (!) اما کمی طول نکشید که ...بازهم دعوای بین دسته های زنجیر زنی.... پیش قراولان دو دسته به هم رسیدند و زنجیر زنان ، زنجیر های زاپاسشان را -که بار ها از زنجیر های درون دستشان سنگین تر بودند - از درون جیبشان در آوردند . دو سپاه جلوی هم صف آرایی کردند و در یک لحظه شیپور جنگ نواخته شد . اگر نمی دانستم فکر می کردم که تعزیه ای به شیوه ی نوین به فرهنگ رسومات روز افزون محرم افزوده شده! ترسیم دوباره ی صحنه ی کربلا . ولی اینبار به صورت شمرانی در لباس 72 تن ... کمی بعد از جدا شدن از دسته ها ، راه خانه را در پیش گرفتم . نزدیک محله مان به یکی از رفقا برخورد کردم که راهی مراسم عزاداری ای بود که به گفته ی خودش با سایر مراسم تفاوت داشت . فضولیم گل گرفت که بدانم در آنجا چه می گذرد ... وقتی رسیدیم ، برعکس سایر خانه ها که وقتی در آن مراسم می گیرند ، با نصب پلاکارد و قرار دادن دربان و... سعی می کنند مجلس را به همگان معرفی کنند ، در کمال تعجب دیدیم که از این خبر ها نبود . حتی در هم بسته بود ! وقتی از در زدن و باز نکردن خسته شدیم ، اقدام به دخول مخفیانه کردیم ! آن طرف در ، حیاطی بزرگ مشاهده می شد . هر چه به امارت نزدیک تر می شدیم ، صداهایی که از درون خانه از بدو ورود ما به آن جا به گوش میرسید ، مفهوم بیشتری می یافت و کلمات واضح تر به نظر می رسیدند. داخل که شدم ، جز ایست فیزیکی کسی به من دست نداد و تحویل نگرفت! اصلاً از اول می دانستم که امکان ندارد اینجا مجلس عزاداری باشد ! شاید صدا از خانه ی کناری می آمد و ما اشتباه آمده ایم ! آخر اینجا بیشتر به مجلس همجنس بازان شبیه است تا ... خدایا من چرا اینقدر منحرف زاده شده ام ؟ ... و چقدر بد است اینگونه زیستن! چرا عادت نمی کنم نیمه ی پر لیوان را ببینم ؟ ...اما آخر این لیوان جز چند قطره ، آبی نداشت !! در نگاه ثانویه در یافتم که نه! آن طور ها هم نیست! تنها عاشقان برای نشان دادن علاقه ی خود به امام پیراهن از تن بر کنده و تن پشمالوی خود را به صورت نمادین نثار آن حضرت می کردند! باری... کمی به نحوه ی عزاداری این جماعت از قرون وسطا بازمانده - که برهنگی در برابر ارباب را مایه ی فخر می دانستند – نگاه کردم . دوست خود را نیز در میان آنان دیدم! این طور که به نظر می رسید ، بیماری این جماعت مانند زامبی ها ، هر آن گسترش می یافت و من ، متفکر به اعمال مسخ شدگان در راه خدا نگاه می کردم . کمی بعد، از این روال خسته شدم و تصمیم گرفتم من هم کمی سینه بزنم . مدتی به روضه خوان گوش دادم که ببینم آیا چیزی که می خواند ، دو هزار ارزش دارد که این همه خود را برایش می درند و بر سر می کوبند یا نه ! . از حرف هایی که روضه خوان که الا ماشالله ما بین حرف هایش این هوا کلمات عربی باد می کرد و به هوا می فرستاد ، چیز هایی فهمیدم که دیگر داشتم مقدمات فرار از این مجلس دیوانگان را فراهم می کردم .مرتیکه ی بی خرد ابله ! هر چه از دهان نامبارکش در می آمد ، به منظور چاپلوسی و پاچه خواری برای امام حسین (ع)، به خدا بار می کرد! اختیارات خدا را یک به یک در شعر مزخرفش از وی گرفته و به امام عنایت می کرد. مرتیکه ی روانی از کیسه ی خلیفه می بخشید! هدف امام حسین(ع) از قیامش زنده کردن دین خدا بود و این مردک در صدد خدا کردن امام حسین (ع) ! می خواستم بلند شوم که ناگهان روضه خوان از خرِ چموش سخن خود به زیر افتاد و خفه شد . به جماعت رخصتی داده شد تا لباسی لباسی پوشیده و ظاهری استراحتی کنند و نکته ی جالبی که مرا بر جای نشاند این بود که همه را قبای سفید دادند! مانده بودم که با این جامه های ِ دامنی ِ زنانه ی سفید چه خواهند کرد . کمی بعد ، واقعه ای به یاد ماندنی برایم رقم خورد... سلاح های سرد یک به یک پخش شد. باورم نمی شد تا این منحرف باشند و اگر نمی ترسیدم ، بی شک جلو رفته و دهان تک تک را می بوییدم تا از سلامت عقلانی ایشان مطلع شوم! القصه... در تهوع آور ترین لحظات زندگیم ، جای شما را بلکل خالی کردم و مرا از شرح آن مصون دارید که با به یاد آوردنش ، دوباره در دلم شکوفه خواهد رویید ! برای توضیح همین بس که دیوانگان حسین (!) ، به یک باره از خود بی خود شده و با قمه در باز سازی صحنه های فیلم اهریمن ساکن (resident evil) کوشیدند! و من مانند تلویزیون های سه بعدی – که تنها بهره ای که از وجود آنها در زندگی برده ایم، سر شوق آمدن در مواقعی بود که به روی شخصیت درون تبلیغ ، از درون تلویزیون آب می پاشید – خود را در فیلم پیدا کرده ، به جای شخصیت اصلی فیلم (آلیس) قلمداد کرده بودم! ولی با ذکر این تفاوت که زامبی هایی که به طرف من می آمدند سلاح داشتند و من سلاحی که نداشتم هیچ ، از آموزش در دوره های مخفی سازمان FBI نیز محروم بودم ! چاره را در فرار دیدم و مانند میگ میگ ، از آن خون آشام ها فاصله گرفتم. بدون هیچ مقاومتی برای کم کردن سرعتم ، همچنان مانند جت ، بی هدف می دویدم و به عمق فاجعه ی موجود در جامعه فکر می کردم که ناگهان جیغ ترمز اتومبیلی ، قلب و جسمم را یک جا متوقف کرد و روح که همچنان در حال فرار بود ، برای لحظاتی از من فاصله گرفت . به ناچار مانند ژله بر سطح آسفالت ولو شدم. راننده را می گویید ؟ بی خیال ، پای مبارک را تا انتها بر پدال فشار داده و دور شد. البته فکر می کنم ضربه آنقدر ها هم محکم نبود و اگر که درد پهلوسمت چپ و چند زخم سطحی را فاکتور بگیرم و از ضربه مغزی یا خونریزی داخلی در امان مانده باشم ، اتفاق خاصی برایم نیوفتاده بود. همان طور که سعی می کردم بلند شوم و به طرف نیمکت کنار فلکه ی بزرگ شهر بروم به این فکر می کردم که اگر این راننده، با انصاف هم بوده باشد و قبلاً اگر کسی را مانند من نفله می کرد ، لااقل تا بیمارستان می رساندش ، حال اما حق دارد از ترس دو برابر شدن دیه فی الفور گازش را بگیرد و الفرار ! پس حداقل از دست او ناراحت نبودم . تازه برای اینکه حتماً تا به حال x فکر وحشتناک به ذهنش رسیده و احتمالاً امشب خواب به چشمش نمی رود و اگر برود کابوس مرا خواهد دید ، برایش کلی نگران شدم ! کمی روی نیمکت دراز کشیدم و به خیابان چشم دوختم . هر ازگاهی اتومبیلی رد می شد و گاهاً صدای مداحی بلندی از آن به گوش می رسید. اکنون دیگر پی برده بودم که کسی که به من زد ، هرگز تقصیری ندارد . زیرا این اشخاص پیاده هستند که باید به فکر خودشان باشند وگرنه رانندگان بیچاره که با آن همه مشغولیت ذهنی دیگر وقتی برای جمع کردن حواس آن هم در حین رانندگی ندارند! تازه این هایی که من می بینم ، آنقدر بی حواسند که به دلیل پاپ بودن لحن مداحی ، آن را با موزیک های درون دیسکو که تا قبل از محرم می رفتند اشتباه گرفته و تا آخر صدای ضبط ماشین را زیاد کرده اند ....راستی دقت کرده اید چقدر از مداحی های ما به شیوه ی پاپ خوانده می شوند ؟؟؟ همان طور که به این موضوعات فکر می کردم ، با تنی خسته راه خانه را پیش گرفتم و این بار به خودم قول دادم که به هیچ وجه جز خانه ، هدفم جایی نباشد... از اینکه به خانه رسیدم ، به قدر سرباز جامانده ای از جنگ ویتنام که بعد از ماه ها وطن خود را پیدا کرده ، خوشحال بودم و باورم نمیشد که دیگر این رمان ترسناک به برگ آخرش رسیده باشد . پس از چند اقدام به خواب و از هم دریدگی آن به دلیل هجوم افکار مختلف ، به این نتیجه رسیدم که نوشتن می تواند مرا از این سردرگمی نجات دهد... سعی می کنم برای شروع نوشتن با تداعی کردن خاطرات امشب ، برای پیدا کردن جواب ، چند سوال را مطرح کنم . هرچند شاید بعضاً بدون جواب باقی بمانند. مانند این سوالات : آیا این جماعت دلیل اصلی به هوا پریدن و بر سر کوبیدن خود را می دانند؟ آیا به جز اسم امام حسین(ع) چیز دیگر راجع زندگی ایشان می دانند ؟ آیا هنوز هم سینه زنی و زنجیر زنی های ما ، آنقدر قدرت دارند که به گفته ی امام (ره): اگر این ها نبودند قیام 15 خرداد اتفاق نمی افتاد ؟ آیا هنوز سنج و دمام برای روحیه دهی و ایجاد شور حسینی در بین عزاداران است ؟ (سنج و دمام که سنت بوشهری هاست ، حدود 10-15 دقیقه نواخته شده تا هم شوری در دلها ایجاد و هم با این صدا ، مردم را متوجه آغاز مراسم کند. سپس قطع شده تا مراسم سینه زنی آغاز شود و نه مثل الان که آنقدر می زنند و می کوبند که کم کم رقصشان بیاید! ) برای یک جواب کلی شاید بتوان گفت: امام حسین (ع) قیام کرد تا ما شمر زمان خود را بشناسیم . «نازم آن آموزگار را که در یک نیم روز / دانش آموزان عالم را چنین دانا کند/ ابتدا قانون آزادی نویسد در جهان / بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند» بی خود نیست که می گویند «کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا» ؛ما باید هردر وقت زمانی شمر زمانه ی خود را بشناسیم و همچنین امام حسین (ع) زمانه ی خود را ؛ هر چند – در این زمان- کسی به والا مقامی امام حسین (ع) نتوان پیداکرد و همچنین کسی به پستی شمر... ... به نظر من ، شعر های بی محتوای مداحان آنچنان کمکی به آشنایی با امام و هدفش نمی کند. شعری که خوانده می شود ، باید به انسان درس عاشورا دهد و نباید همه اش تعریف از چشم و ابروی امام (ع) باشد . نباید همه اش از مظلومیت های امام سخن گفت ؛ امام ما مظلوم بود . کشته هم شد . اما برکسی پنهان نیست که با خون خود ، پیروزی تاریخی را رقم زد . واقعه ی عاشورا پر از درس اخلاقی است و جای خالی این مسائل به خوبی در نحوه ی عزاداری مردم ما احساس می شود. «یزید سفله می پندارد که با چوب / زند مهر خموشی بر دهانم/ ولی غافل که حق پوشیدنی نیست/عیان است این چه حاجت بر بیان است» ... هرکدام از 72 تن، بی شک برگزیدگان مردم روی زمین از طرف خدا هستند . زندگی آنها بی شک خواندنیست. اما در حاله حاضر ، جز حسین و ابولفضل و علی اصغر ، داستان دیگری در ذهن ما جای ندارد(تازه در همین هم جای تردید است! ) ... همچنین "حسین" نامی است که به گفته ی آیت الله جبلی ، ذکر نامش قلب انسان های پاک را منقلب می کند . پس تبدیل "حسین" به "ـسین" در نوحه ها ، خیانتی به قلب عاشقان به شمار می آید. عشق فردی مداح به سالار شهدا و ابراز احساسات شخصی وی به ایشان ، ملاک این نیست که شعر از آب در آمده در عرف جایگاهی دارد و لزوماً باید خوانده شود. باید در نظر داشت که مداحی ، حرفه ایست بس دشوار . گرنه هر انسانی که به امامش عشق بورزد ، می تواند با جور کردن چند قافیه ، مداحی باشد برای خودش ! همچنین سینه زنان به نظرم بهتر است به جای اینکه تنها بر نظم سینه زنی خود تمرکز کنند ، به نوحه ی در حاله خواندن گوش داده و آن را بفهمد. ممکن است نوحه شایسته ی سینه زنی نباشد. آیت الله مکارم شیرازی به نقل از امیر مومنین می فرمایند : دو گروه هستند که در مورد من هلاک شدند:1- کسانی که در باره ی من قلو و به ما برتر از مقاممان نسبت می هند و مارا هم چون خدا می ستایند 2- دشمنانی که ما را لعن می کنند. برای چند دقیقه از نوشتن فاصله می گیرم و به فکر می روم: راه های دیگری نیز هست که بشود ارادت خود را به امام حسین (ع) نشان داد . کاری جز کارهای دیگران . از آن کار های خاص که معمولاً ماندگار می مانند . مثل تابلو ظهر عاشورا استاد فرشچیان هرکس در این ایام دست به کاری می زند که ارادت خود را نشان دهد. تنها کسانی که کاری از دستشان بر نمی آید ، به کار های عرف می پردازند. من هم باید کاری انجام دهم .کاری که سایرین از آن ناتوانند . اما باید ابتدا به شناخت امامم بپردازم تا عرصه ای را برای خود رقم بزنم. می شود از کتاب "سیره ی امام حسین" از عباس عزیزی یا "اختران همیشه جاوید" از سید جعفر قدس میر حیدری یا "امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت "از شهید مطهری شروع کرد... «در حقیقت ، امام حسین (ع) اگرچه با یزید مقابله می کند اما مبارزه ی گسترده ی تاریخی امام حسین(ع) با یزید کوته عمرِ بی ارزش نیست . بلکه مبارزه با جهل است ، با پستی و گمراهی است ، با زبونی و ذلت انسان است » (مقام معظم رهبری) جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : مذهبی, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 214 تاريخ : شنبه 16 دی 1391 ساعت: 23:12

  بندر مقام از توابع بخش شیبکوه ،شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان است ، بیشتر  اهالی آن از نژاد عرب هستند و به زبان عربی و فارسی تکلم می نمایند. تعداد بسیار آنها  اهل تسنن و شافعی مذهبی اند و تعدادی نیز اهل تشیع و جعفری هستند كه به گویش اشکنانی صحبت  می کنند. این روستا......در ادامه مطلب بخوانید

جوانان ولایتمدار بندر مقام...ادامه مطلب
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : بندر مقام, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 286 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 16:52

دوستی تعریف میکرد در خط تاکسی هایی که به طرف دانشگاه میرفتند و اکثراً مشتریانش دانشجوها بودند، اغلب وقتی جلو تاکسی نشسته بودم و ۲ تا آقا هم عقب نشسته بودند، اگه خانمی میخواست به عنوان نفر چهارم سوار بشه من پیاده میشدم تا اون خانم جلو بشینه و من میرفتم عقب!

اما این بار قضیه بر عکس شده بود یه خانم جلو و دو خانم عقب نشسته بودند و من چون میدونستم بعضی از خانمها حدود رو رعایت نمیکنند، مردد بودم که سوار شم یا نه؟ یهو خانمی چادری که جلو نشسته بود پیاده شد و به من گفت آقا شما بفرمائید جلو بشینید من میرم عقب. من ازش تشکر کردم و رفتم جلو نشستم!
من که واقعاً از حرکت این خانم کیف کرده بودم از دوستم پرسیدم: نفهمیدی کی بود؟ شاید آشنا بوده…
جواب داد: اون غیرتش اجازه نداد که من عقب بشینم و معذب باشم، چطور من غیرتم اجازه بده که به صورتش نگاه کنم؟ حتی موقع پیاده شدن برای دادن پول تاکسی یه مقدار معطل کردم که دور شه بعد پیاده شدم!

افسران - غیرت مردانه ی یک زن

جوانان ولایتمدار بندر مقام...
ما را در سایت جوانان ولایتمدار بندر مقام دنبال می کنید

برچسب : مذهبی, نویسنده : علی اکبر moqam بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 16:22